سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















وقایع اتفاقیه!!!

سلام
آخرین مطلبی رو که خودم نوشته بودم دوباره خوندم. کاش هنوز اون روزها بود. تازه کمر همت بسته بودیم به پرستاری از عزیزمون که ... . إلهی رِضاً بِقَضائِک وَ تَسلیماً لِأمرِک.
 منزل دائمی پدر بزرگوارم...
همراهی خانواده ی خوبمون و دوستان و سروران بزرگوارمون خیلی به جمع داغدارمون کمک کرد و تسلا داد و هنوز هم ... .
و البته صبر عظیمی که خداوند عطا کرد. خدا ما رو در مدت 2 سال و چند ماه آماده کرد. همون زمانی که با آشکار شدن اولین نشونه های بیماری بابا، با این که نمی دونستیم تا این حد خطرناکه، اما همگی روحیه مون رو باخته بودیم.
به هر حال ناشکر نیستیم خدای ناکرده، همون طور که خود اون عزیز هم توی این چند ماه که بیماری شون خیلی خیلی سخت و آزاردهنده شده بود، حتی یک بار هم لب به شکایت باز نکردن. کلمه ای که زیاد این مدت ازشون شنیدیم این بود: الحمدلله. وقتی کسانی که برای عیادتشون می آمدن، براشون آرزوی بهبودی و شفا می کردن، می گفتن: هرچی صلاح خدا باشه.

دعا کنین این نام نیکی رو که ازشون برجاست، خدای ناکرده مخدوش نکنم.

اشک اجازه ی دیدن نمی ده. خدایا! با انبوه خاطراتشون چه کنم... ؟


نوشته شده در سه شنبه 86/9/6ساعت 8:12 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak