سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















وقایع اتفاقیه!!!

سلام.

بنده دوباره دیروز امتحان داشتم. امتحانی که به خاطر برف دو هفته پیش به تعویق افتاده بود. هم زمان با این درس امتحان چند درس دیگه هم برگزار می شد. اما تعداد دانشجوهایی که قرار بود در یک زمان امتحان بدن خیلی زیاد بود. درس زبان عمومی در خیلی از مراکز دیگه ی دانشگاه که کمبود جا داشتن، دو روز قبل جداگانه برگزار شده بود. اما مرکز ما دو ساختمان داره؛ یکی قدیمی و دیگری جدید. ساختمان قدیمی که یک سالن بزرگ اجتماعات داره و ساختمان جدید هم دو سالن در دو طبقه و خب تعداد زیادی هم کلاس که برای برگزاری آزمون ها استفاده می شه. به هرحال تا به حال این همه دانشجو با هم امتحان نداده بودن.

مسوول آموزش مرکز ما بنده خدایی هستن که نهایتاً 35 ساله به نظر میان. از شماره های مرتب و پاسخ نامه های آماده و چینش دقیق صندلی ها و بچه ها –به طوری که دو نفری که قراره در یک آزمون شرکت کنن کنار هم نمی شینن- که بگذریم، ورود بچه ها به سالن ها- که دیروز بسیار دیدنی بود!!!-، کنترل تصادفی تعدادی از کارت ها و برگه های انتخاب واحد، تقسیم سوالات و... همه رو به تنهایی خود ایشون انجام می دن. مثلاً دیروز حدود 10 نمونه سوال مختلف باید بین دانشجوها تقسیم می شد. حتی گاهی از یک درس سه نمونه سوال برای سه رشته طرح می شه که تقسیمش به مراتب دقت بیشتری می طلبه. ایشون خودشون سوالات رو به تعداد به مراقبین تحویل می دادن با ذکر شماره ی دانشجوی اول و آخری که اون سوال رو باید دریافت می کرد. تعدادی رو هم در نهایت خودشون تقسیم می کردن. به همه ی این ها اضافه کنین تعیین محل استقرار بچه هایی که به دلایل مختلف شماره صندلی و پاسخ نامه براشون صادر نشده بود. ایشون حتی وقتی می دیدن کسی برگه ی پیش نویس نداره خودشون بهشون می رسوندن. دیروز اون قدر فعالیت کرده بودن که توی اون سرمایی که سوز وحشتناکی هم می آمد، دیدیم پالتوشون رو درآوردن! قبل از شروع هم همیشه تعداد سوالات هر درس و رشته با مدت زمان و تذکراتی که خیلی تکراریه و مطمئنم حتی در بقیه ی مراکز همین دانشگاه هم گفته نمی شه، توسط ایشون اعلام می شه. مرجع حل تمام مشکلات دانشجوها و مراقبین هم خودشون هستن. نکته ی جالب دیگه این که خیلی ها رو به اسم می شناسن. خود بنده شاید در تمام این مدت 3 یا 4 بار به جهت مسائل اداری مزاحمشون شدم؛ اما دیروز متوجه شدم که اسم بنده رو به خاطر دارن. قبل از شروع امتحان در همین فکرها بودم که وقتی اومدن برگه ی سوالات رو کنار صندلی بنده بذارن، آروم گفتن: «از نفس افتادم.» کلّی دلم به حالشون سوخت. اما با تمام این خستگی ها و دوندگی ها، آرامشی خاص به همراه لبخندی همیشه در چهره شون هست. خدا حفظشون کنه.

اما غرض از این همه تفصیل، اولاً ادای حق مطلب بود؛ و ثانیاً این که اگر همه ی ما در کارهایی که بهمون سپردن، همین قدر مثل ایشون دقیق باشیم و موظف به رعایت تمامی جوانب کار، نمی گم تمام مشکلات؛ اما قطعاً خیلی از مسائلی که هر روزه گریبان گیر همه مون هست، از بین می ره؛ ان شاءالله. این موضوع رو اول به خودم متذکر می شم.


نوشته شده در دوشنبه 86/11/8ساعت 11:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak