سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















وقایع اتفاقیه!!!

سلام.
چند روزه دلم می خواد حال و هوای این روزهام رو بنویسم؛ اما فرصت نمی شه. شلوغی های کار و جلسات بعد از ظهر و دغدغه ی دانشگاه و از همه مهم تر و بدتر : بیماری بابا.
چند روزه بیماری شدید تر شده و ... . حالشون رو نمی شه توصیف کرد؛ خیلی بد. یه لحظه که خودم رو می ذارم به جاشون دیوونه می شم. سختی و زجر بیماری از یک طرف و افسردگی و ناامیدی از بهبودی از طرف دیگه. خدا به خیر کنه.
اما این وسط بعد از خود بابا و مامان -که بالاخره تمام زحمت ها به دوش ایشونه-، خیلی دلم برای داداش بزرگم می سوزه. تنها پسر بزرگ خانواده هستن و مجبورن تمام کارهای بیرون از منزل بابا رو انجام بدن. از هر روز دکتر بردن تا عکس و آزمایش و بیمه و ... و حتی بسیاری از اوقات، کارهای منزل رو هم ... خدا خیرشون بده.
***
داشتم فکر می کردم ما هم می تونیم طوری بچه هامون رو بزرگ کنیم که این قدر، قدر شناس و محجوب باشن...؟؟؟
پناه بر خدا.
***

 پی نوشت:‏
- انگار این جا هم شده وبلاگ تک نفره! جناب امیرکبیر این روزها شدیداً درگیر رتق و فتق امورن و وقتی برای نوشتن ندارن. اصلاً. بالاخره یک مملکته و یک امیرکبیر! دعاشون کنین.


نوشته شده در شنبه 86/8/5ساعت 12:4 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak