سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















وقایع اتفاقیه!!!

این روزها تلویزیون را که روشن می کنی، از تمامی شبکه ها با صحنه هایی مواجه می شوی که اگر کمی، تنها کمی وطنت را دوست داشته باشی، اشک هایت ناخواسته جاری می شود. اگر سری به بی.بی.سی و سی.ان.ان هم بزنی که دیگر...! وقتی دشمنان قسم خورده ی اسلام و ایران را می بینی که حالا دایه ی مهربان تر از مادر شده و 24 ساعته در مورد انتخابات و اوضاع نابسامان این روزها برنامه پخش می کنند و بیانیه صادر، دلت به درد می آید. هزاران کاش و اگر به ذهنت سرازیر می شود. اما چه سود؟؟

بدون توجه به نتایج انتخابات آن چه در این میان قربانی شده، تنها وطن من و شماست که خون هزاران گل به پایش ریخته شده. و حال آیا به جاست که با بی خردی عده ای و یا ساده دیدن موضوعی امنیتمان متزلزل شود؟ آیا این چند روزه حتا برای انجام امور ضروری مان با آرامش از خانه هامان بیرون رفته ایم؟ آیا مدام از عزیزانمان خبر نمی گیریم؟ آیا نگران جان خود و اطرافیانمان نیستیم؟؟ حالا کجایند هر 4 نامزدی که حامیانشان آنان را امیرکبیر زمان می خواندند؟ به راستی آیا باید تنها نظاره گر باشیم؟ پاسخ خون بی گناهانی که این روزها کشته شده اند، بر عهده ی کیست؟ همگی مقصریم! همه مان...!

 خدایا! آیا این جا همان وطن من است؟؟؟

دلم برای وطنم می سوزد!


نوشته شده در سه شنبه 88/3/26ساعت 9:47 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

سلام.

تعجب کردید؟؟!
بله!
متاسفانه بنده به دلیل مشغله ی زیاد خیلی وقت نوشتن ندارم. به هرحال از همه ی بزرگوارانی که اصرار بر نوشتن بنده در این جا دارن عذرخواهی می کنم که بیشتر از این ها فرصت ندارم.
عکسی که می بینید بچه های خانواده ی بانو هستن که در این سن و سال هستن. البته این عکس مربوط به تابستان سال قبل هست که از شاهکارهای شکار لحظه ی بانوی بنده ست!! چند تا لپ تاپ در این عکس می بینید؟!

بچه های تکنولوژی


چند روز پیش داشتیم با هم عکس ها رو می دیدیم که این عکس توجهم رو جلب کرد  و باعث نوشتن این موضوع شد. با بانو صحبت می کردیم که ما کودکی مون رو با چه بازی هایی گذروندیم و بچه های این دوره چه طور؟ ماها بیشتر به بازی های جمعی علاقه داشتیم؛ حتا تا جایی که پدر و  مادرها را هم به بازی می کشیدیم. لحظه شماری می کردیم که خانواده روزی جایی جمع بشن و با اکثریت اون ها به بازی های جمعی بنشینیم. پُر یا پوچ، شه داد و بی داد، نام و شهرت، هفت سنگ، والیبال، وسطی، بدمینتون، فوتبال و ... بازی هایی بود که معمولن با تمام اعضای خانواده انجام می شد؛ یا این که حداقل عده ای که از انجام بازی ناتوان بودن به تماشای بازی و تشویق می نشستند. حتا بانو گاهی از پدربزرگ مرحومشون تعریف می کنن که در بازی ها همراه بقیه می شدن (البته قابل ذکره که اون بزرگوار، روحانی و بزرگ شهرشون بودن).

حالا این هم بچه های نسل بعد از ما هستن و بچه های ما!

چند نکته با دیدن این عکس به ذهن بنده رسید:

اول این که چه قدر بچه های ما وابسته به تکنولوژی شدن؛ به طوری که الان داشتنِ یک لپ تاپ و موبایل از خواسته های اولیه ی اون هاست و وقتی هم که این خواسته رو والدینشون اجابت می کنن، براشون خیلی اهمیتی نداره. انگار وظیفه ی پدر و مادر بوده که تازه کمی هم دیر انجامش دادن!!!!!!!

دوم این که باید دید ما با خودمون و بچه هامون چه کردیم و چه رفتاری نشون دادیم که حالا این نتیجه ش شده. از این امکانات به چه چیزهایی می رسن که در جمع بهش نرسیدن؟ این گوشه گیری بی توجه به دیگران از چه چیزی ناشی شده؟ الگوهای اون ها ما بودیم آیا؟ در جمع شدن هامون بی دقتی کردیم یا در ارائه ی الگوی رفتاری و نه گفتاری؟ چرا بچه هامون حتا وقتی این امکانات رو هم ندارن، از جمع فراری هستن؟

و البته این آفت بزرگیه. ما بسیاری از داشته هامون رو از جمع های پر برکت خانواده داریم که حالا بچه های ما این بخش عظیم سرمایه رو ندارن.

نکته ی بعد این که اگر بچه های ما با این وسایل سرگرم نباشن، با توجه به این که بازی جمعی رو هم نیاموختن یا اهلش نیستند، آیا ما جای گزین مناسبی براشون تهیه کردیم؟

و نکته ی آخر این که اصلن اگر اون ها از ما درخواست بازی های زمان خودمون رو بکنن، چه قدر حوصله و وقتش رو داریم که با اون ها بازی کنیم و سرگرمشون کنیم، اون طور که پدران و مادران ما انجام دادن؟؟

به نظرم نکته ی آخر اصلی ترین قسمت بحثه. بیشتر بهش فکر کنیم.

***

پی نوشت:
بانو:

-بالاخره ما نمُردیم و بعد از مدت ها چشممون به نوشته ی جناب امیرکبیر روشن شد! ناگفته نمونه که به علت این که ایشون به مسافرت رفتن، تایپ این مطلب و به روز کردن وبلاگ باز به دوش بنده بود. اما خب انصافن این نوشته ارزشش رو داره.

این هم گوسفندی که قراره به مناسبت نوشتن مطلب توسط اعلی حضرت قربونی کنیم!!!

- این پارسی بلاگ هم قاطیده! نه عکس رو می شه کوچک کرد؛ نه رنگ نوشته ها رو تغییر می ده و نه سایزشون رو. وگرنه این پی نوشت باید کوچک می بود! شرمندگی ش واسه مدیران پارسی بلاگ!
دعامون کنین!


نوشته شده در جمعه 88/3/1ساعت 2:8 عصر توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

بعد از مدت ها سلام!

امشب به استقبال حاجی ای رفته بودیم.
طبق معمول بازگشت حجاج، در شلوغی های فرودگاه مدت زیادی منتظر شدیم؛ و انتظار هم که همیشه و از هر نوعش، سخت!

اما این بار در هیاهوی ورود حجاج، حسابی هوایی شدم. به یاد پست های حج سید بزرگوار حاج آقا واحدی افتادم که چه ساده و زیبا با حال و هوایی از همین جنس نگاشته شده و دل ها را می برد به همین وادی... .

کی باشد که ما نیز...

چون حاجیه خانمِ ما به اجبار، به تنهایی و بدون همسر به همراه کاروان طلاب راهی شده بود، در تمام مدتی که به همراه دیگران از جمله همسر ایشون منتظر بودیم، در این فکر بودم که هرچند تشنه ی این سفرم، اما به هیچ وجه حاضر نیستم بدون امیرکبیر عزیز به اون دیار برم.

نمی دونم این نگاه و این حرف خوبه یا بد؟!؟ اما به هر حال، بنده این سفر رو فقط با او می خوام و دعا می کنم که در همین صورت این موهبت نصیبمون بشه. ان شاءالله.

***

پی نوشت:
- خیلی سخته که آدم کوهی از حرف توی دلش باشه اما نتونه بیان کنه. الان حال من همون جوریه!
- دعایمان کنید که امیرکبیر و بانو را پیش آمدی حادث گشته که جز دعای مقربان راهی ندارد.
- نیت کرده ایم که عازم حج فقرا شویم و به پابوس امام الرئوف مشرف شویم. دعا کنید بطلبند.


نوشته شده در جمعه 88/1/28ساعت 12:10 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak