سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















وقایع اتفاقیه!!!

خدای بزرگ به ما منت گذاشت و یک پسر کوچولوی سالم بهمون عطا کرد. دعاش کنین که نوکر خوبی واسه امام زمانش بشه و پدر و مادرش رو هم دستگیر.

این هم هدیه ی زیبای خداوند به ما.

خیلی التماس دعا.


نوشته شده در شنبه 89/5/16ساعت 10:50 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

امیرِ کبیرِ زندگی ام!

امسال دهمین سالیه که تولدت رو با هم به جشن می نشینیم و در کنار هم هستیم. شاید به راحتی می گم 10 سال؛ اما فقط خودت و من می دونیم که 10 سال یعنی یک عمر. اتفاقات زیادی توی این 10 سال افتاده که خب همه ش هم جالب نبوده؛ اما همیشه، نیمه ی پُر لیوان قشنگ تر از نیمه ی خالی اونه.

... و امسال زمانی تولدت رو جشن می گیریم که کمتر از 1 ماه دیگه، خانواده ی دو نفره مون به 3 نفر تبدیل می شه ان شاءالله.

و چه جالبه که دقیقن بعد از دهمین سال با هم یکی شدنمون، یه تحول بزرگ توی زندگی مون اتفاق می افته.

خدا رو شاکرم اول به خاطر داشتن تو که تمام وجودم هستی و بعد به خاطر تمام لطف هایی که در این 10 سال بهمون داشته.

دعا کن بتونم اون طور که می خوام باشم!

***

بعدن نوشت:

همه ی اون عزیزانی که فکر کردن ما 10 ساله ازدواج کردیم، کاملن اشتباه کردن. ما 8 سال از ازدواجمون می گذره ولی 10 سال از عقدمون. :-)


نوشته شده در جمعه 89/4/18ساعت 12:0 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

چند روز قبل، تولد یکی از نزدیکان بود و بنده در فکر این بودم که چه هدیه ای بخرم. البته خب مشخصه که ما هم، مثل همه برای خرید، یه جاهایی محدویت مالی داریم. به هر حال به فکر همه چیز افتادم؛ از لباس و کیف و کفش تا وسایل تزیینی منزل. اما خب به خاطر شرایط خاصم که نمی تونستم خیلی خیابون گردی کنم، همین طور مونده بودم که چی بخرم.

جناب امیرکبیر هم معمولن در مورد خریدهای بنده برای خانم ها، نظری نمی دن و می گن در تخصص خودته! اما خب این دفعه بس که فکر کرده بودم و به نتیجه ای نرسیده بودم، با ایشون در میون گذاشتم و معایب و مشکلات مربوط به خرید هر کدوم رو تشریح کردم. جناب امیرکبیر گفتن: خب چرا کتاب نمی خری؟

با این حرف ایشون اول یه نگاه معنی دار انداختم ولی بعد کلی به فکر فرو رفتم که واقعن چرا کتاب این قدر برامون جایگاه خودش رو از دست داده؟ تازه خیر سرمون، ما خانواده ی اهل کتابیم مثلن و توی خونه ی هر کدوممون کتابخونه های تقریبن عریض و طویلی هست. اما اون قدر گرفتار زرق و برق ها شدیم که ... . حتا اون قدر که مدتی قبل که برای دیدن بزرگواری که از کربلا اومده بود، رفتیم و کتاب نفس المهموم رو براشون بردیم، احساس کردم که اگه یه دسته گل می گرفتیم شاید بهتر بود!!!

کاش مراقب باشیم این قدر زرق و برق هایی که اطرافمون رو پُر کرده، ما رو از فرهنگ مطالعه و علاقه به کتاب دور نکنه و چیزهایی که ارزش حقیقی دارن، هم چنان با ارزش در نظرمون جلوه کنن. ان شاءالله.


نوشته شده در چهارشنبه 89/4/16ساعت 10:22 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak