سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















وقایع اتفاقیه!!!

سلام.

مدتی ست که برنامه های ما کاملن به هم ریخته و درست و حسابی نمی دونیم فردا چه کار باید انجام بدیم! اتفاقات ناخواسته ی زیادی داشتیم. سفر اجباری در ماه مبارک؛ بیماری بانو و بستری شدنش در بیمارستان؛ اسباب کشی؛ شروع مدارس و برنامه های کاری بنده که هر روز به نوعی تغییر می کرد و ... .

به هر ترتیب توی این اوضاع چون نمی دونستیم در ایام تولد اما رضا-علیه آلاف التحیه و الثنا‍- شرایط سفر به مشهد رو خواهیم داشت یا نه؛ نتونستیم اقدامی برای بلیط و محل اسکان اون جا انجام بدیم. اما از حدود 1 هفته قبل که دیدیم بالاخره می شه برنامه ها رو جا به جا کرد؛ در به در به دنبال بلیط هستیم و تا این لحظه هنوز موفق نشدیم. حسابی هوایی شدیم و اگر نشه... .

به هر حال دعا کنید بلیط ها صادر بشه و بتونیم بعد از یک سال (که مشرف نشدنمون در این یک سال هم جریاناتش مفصله) به پابوس بریم.

تا بعد!

مهربان...


نوشته شده در شنبه 88/8/2ساعت 11:56 صبح توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

سلام.

تعجب کردید؟؟!
بله!
متاسفانه بنده به دلیل مشغله ی زیاد خیلی وقت نوشتن ندارم. به هرحال از همه ی بزرگوارانی که اصرار بر نوشتن بنده در این جا دارن عذرخواهی می کنم که بیشتر از این ها فرصت ندارم.
عکسی که می بینید بچه های خانواده ی بانو هستن که در این سن و سال هستن. البته این عکس مربوط به تابستان سال قبل هست که از شاهکارهای شکار لحظه ی بانوی بنده ست!! چند تا لپ تاپ در این عکس می بینید؟!

بچه های تکنولوژی


چند روز پیش داشتیم با هم عکس ها رو می دیدیم که این عکس توجهم رو جلب کرد  و باعث نوشتن این موضوع شد. با بانو صحبت می کردیم که ما کودکی مون رو با چه بازی هایی گذروندیم و بچه های این دوره چه طور؟ ماها بیشتر به بازی های جمعی علاقه داشتیم؛ حتا تا جایی که پدر و  مادرها را هم به بازی می کشیدیم. لحظه شماری می کردیم که خانواده روزی جایی جمع بشن و با اکثریت اون ها به بازی های جمعی بنشینیم. پُر یا پوچ، شه داد و بی داد، نام و شهرت، هفت سنگ، والیبال، وسطی، بدمینتون، فوتبال و ... بازی هایی بود که معمولن با تمام اعضای خانواده انجام می شد؛ یا این که حداقل عده ای که از انجام بازی ناتوان بودن به تماشای بازی و تشویق می نشستند. حتا بانو گاهی از پدربزرگ مرحومشون تعریف می کنن که در بازی ها همراه بقیه می شدن (البته قابل ذکره که اون بزرگوار، روحانی و بزرگ شهرشون بودن).

حالا این هم بچه های نسل بعد از ما هستن و بچه های ما!

چند نکته با دیدن این عکس به ذهن بنده رسید:

اول این که چه قدر بچه های ما وابسته به تکنولوژی شدن؛ به طوری که الان داشتنِ یک لپ تاپ و موبایل از خواسته های اولیه ی اون هاست و وقتی هم که این خواسته رو والدینشون اجابت می کنن، براشون خیلی اهمیتی نداره. انگار وظیفه ی پدر و مادر بوده که تازه کمی هم دیر انجامش دادن!!!!!!!

دوم این که باید دید ما با خودمون و بچه هامون چه کردیم و چه رفتاری نشون دادیم که حالا این نتیجه ش شده. از این امکانات به چه چیزهایی می رسن که در جمع بهش نرسیدن؟ این گوشه گیری بی توجه به دیگران از چه چیزی ناشی شده؟ الگوهای اون ها ما بودیم آیا؟ در جمع شدن هامون بی دقتی کردیم یا در ارائه ی الگوی رفتاری و نه گفتاری؟ چرا بچه هامون حتا وقتی این امکانات رو هم ندارن، از جمع فراری هستن؟

و البته این آفت بزرگیه. ما بسیاری از داشته هامون رو از جمع های پر برکت خانواده داریم که حالا بچه های ما این بخش عظیم سرمایه رو ندارن.

نکته ی بعد این که اگر بچه های ما با این وسایل سرگرم نباشن، با توجه به این که بازی جمعی رو هم نیاموختن یا اهلش نیستند، آیا ما جای گزین مناسبی براشون تهیه کردیم؟

و نکته ی آخر این که اصلن اگر اون ها از ما درخواست بازی های زمان خودمون رو بکنن، چه قدر حوصله و وقتش رو داریم که با اون ها بازی کنیم و سرگرمشون کنیم، اون طور که پدران و مادران ما انجام دادن؟؟

به نظرم نکته ی آخر اصلی ترین قسمت بحثه. بیشتر بهش فکر کنیم.

***

پی نوشت:
بانو:

-بالاخره ما نمُردیم و بعد از مدت ها چشممون به نوشته ی جناب امیرکبیر روشن شد! ناگفته نمونه که به علت این که ایشون به مسافرت رفتن، تایپ این مطلب و به روز کردن وبلاگ باز به دوش بنده بود. اما خب انصافن این نوشته ارزشش رو داره.

این هم گوسفندی که قراره به مناسبت نوشتن مطلب توسط اعلی حضرت قربونی کنیم!!!

- این پارسی بلاگ هم قاطیده! نه عکس رو می شه کوچک کرد؛ نه رنگ نوشته ها رو تغییر می ده و نه سایزشون رو. وگرنه این پی نوشت باید کوچک می بود! شرمندگی ش واسه مدیران پارسی بلاگ!
دعامون کنین!


نوشته شده در جمعه 88/3/1ساعت 2:8 عصر توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

سلام.

متاسفانه با عرض معذرت فرصت نوشتن مطلبی نیست. فعلاً شعرهای زیر که هنرنمایی چند شاعر کشورمون هست را بخونید، خالی از لطف نیست.

حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را 
                           به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
*
صائب تبریزی در جواب حافظ:
اگــــر آن تــرک شیــــــرازی به دسـت آرد دل ما را
                          به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آن‏کس چیز می‏بخشد ز مال خویش می‏بخشد
                          نه چون حافـظ که می بخشـد سمـرقند و بخارا را
*
شهریار در جواب صائب:
اگـــر آن تـرک شیـــرازی بـه دســـــت آرد دل ما را 
                           به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
                          نه چون صائب که می‏بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دسـت و تن و پا را به خـاک گـور می بخشند
                           نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
*
و یکی از دانشجویان خوش ذوق نیز این چنین گفته:
چنان بخشیده حافظ جان سمرقنــد و بخــارا
                          که نتوانسته تااکنون کسی پس‏گیرد آن‏ها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
                          میـان شاعــران بنگـر فغـان و جیـغ و دعــوا را
وجود او معمایی ست پُر از افسانه و افسون
                          ببین خود با چنین بخشش معمــا در معما را

***

پی نوشت:

- توی این شب و روزهای عزیز دعامون که می کنید؟؟؟


نوشته شده در چهارشنبه 87/6/13ساعت 12:35 صبح توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

سلام.

1- به نظر شما چرا می گن وبلاگ رو به روز کنید؟! در صورتی که ما و معمولاً غالب افراد، مطالبشون رو شب در وبلاگ می گذارن!!! پس چرا نمی گن به شب کنید؟!!! شاید می خوان بچه هایی مثل محمدحنیف(حالا محمد حنیف کیه؟ بماند!) شب نیان سراغ کامپیوتر چون صبح باید برن مدرسه.

2- بالاخره تیم پیروزی بُرد یا باخت؟! اگه بُرد اولاً چی رو بُرد؟! اجازه گرفته بود یا بی اجازه بُرد؟! اما اگه بُرد چرا سرمربی تنهایی افتاده به ایران گردی؟؟؟ 

3- انفجار حسینیه ی سیدالشهدا-علیه السلام- شیراز انفجار بمب بود یا زودپز منزل مامان امید،‏همسایه ی کانون؟!! اگر بمب بود چرامسوولین عزیزی که گفته بودن کپسول گاز ترکیده، نباید حداقل زحمت یک عذرخواهی کوچیک از کانون و اعضاش رو به خودشون می دادن؟! پس حالا که این اتفاق (عذرخواهی) نیفتاده، حتماً این افرادی که دستگیر شدن، یک همسایه ی دیگه ی کانون بوده که از قضا کپسول ساخت انگلیسش می ترکه!!

4- چرا مجلس هشتم که اومد، هفتم رفت؟! مگه 8 و 7 با هم مشکلی دارن؟؟ پس چطور امسال شده سال 87؟؟ شاید چون اول 8 اومده بعد 7. خب مجلس هم می شد همین طور باشه! اول هشتمی ها بعد هفتمی ها. شاید این عده ای که از مجلس هفتم موندن می خوان تعادل حفظ بشه!!

کسی چه می دونه؟!!

الله اعلم.


نوشته شده در چهارشنبه 87/3/8ساعت 1:48 صبح توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

سلام.
امروز هم دوباره یک رای گیری دیگه و دوباره صحنه هایی جالب.
من هم به اتفاق حاج خانم رفتیم و در صف ایستادیم تا نوبتمون شد. آقایی همون اول نشسته بود و کد ملی ها رو می نوشت. یک لحظه توجهم جلب شد: دست چپ مصنوعی بود و دست راست هم که با آن به راحتی می نوشت فقط 2 انگشت تا نیمه داشت!!!

جالب بود که در انگشت های دست مصنوعی 3 انگشتر عقیق هم به چشم می خورد.
با حاج خانم صحبت می کردیم که اگه همین جانبازان همیشه در عرصه های مختلف حضور نداشتند، حالا نه امیرکبیری بود و نه حاج خانمی!
خوش به حال کسانی که همیشه وظیفه شون رو درست تشخیص می دن و بعد از تشخیص هم خوب عمل می کنند.

 

دوباره همه رای دادیم.


نوشته شده در شنبه 86/12/25ساعت 12:38 صبح توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

سلام.
اول بگم که چون هم من و هم حاج خانم دوست داشتیم بنویسیم؛ این پست دوتاییه!!!
بالاخره طلسم زیارت امسالمون شکسته شد و عازم مشهدالرضا-علیه السلام- شدیم. گرچه تازیانه های سرما(!) بر صورتمون می زد؛ اما گرمای وجود امام-علیه السلام- دلهامون رو بیشتر از هر زمانی گرم می کرد. این که امام-علیه السلام-  این کلاغ های روسیاه رو چرا طلبید، خودم هم نمی دونم. اما چیزی که بیشتر از همه برامون جالب بود این بود که بعد از یک بار وداع، دوباره خواند و برگشتیم و در یک روز باقی مونده احساس کردیم دوباره به زیارت جدیدی داریم می ریم. جریانش طلبتون! شاکریم و دست به دعا که دوباره بخواندمان.
                                                                                                                                                            (امیرکبیر)
             
فاخلع نعلیک... 
سلام.
غیبتمون به چند دلیل طولانی شد: اسباب کشی به عمارت جدید!، وصل نبودن تلفن در اون جا، درگیر بودن به درس و مسائل متفرقه ی زیادی که بعضی وقت ها بیش از حد می شه و بعد هم بهترین و مهم ترین اون ها: مشرف شدن به پای بوسی امام الرئوف-علیه السلام-.
مدتی بود که دلمون بدجوری هوایی شده بود اما وقتی تصمیم گرفتیم و برنامه ی مرخصی هامون هماهنگ شد، بلیط گیر نمیومد. به هرحال خودمون رو به زور در جمع زائراش جا کردیم و عازم شدیم. جای همه خالی. اگر لایق بوده باشیم نایب الزیاره بودیم.
اما این مسافرت خیلی چسبید. چون فقط به نیت زیارت رفته بودیم و جز یک بار خرید تعدادی سوغاتی برای چشم به راهان، فقط حرم می رفتیم و بس. سعادت دیگه ای هم که نصیبمون شد دیدن عزیزانی بود که مدت ها بود در انتظار دیدارشون بودیم و خدا قسمت کرد و در حرم زیارتشون کردیم. به هرحال بحمدلله و المنه سفر خوب و پرباری بود. خدا قسمت همه ی آرزومندانش کنه؛ ان شاءالله.
                                                                                                                    (حاج خانم)

نوشته شده در سه شنبه 86/11/23ساعت 11:0 عصر توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

 روز جمعه و دهه ی محرم و نزول رحمت الهی...
غم سنگین ایام شهادت سالار شهیدان و اندوه فراق ارباب و مولای زمانمون...
این روزها هم همه جا برف و بارون، حرف اول رو می زنه! و ما هم روز تعطیل رو که با رفتن به مجلس روضه ی امام حسین-علیه السلام- بیمه کرده بودیم؛ غنیمت شمردیم برای درست کردن آدم برفی!
...
اما آدم برفی مون هم عزادار بود و شال سیاه عزا به گردن داشت...

آدم برفی عزادار
نوشته شده در شنبه 86/10/22ساعت 5:6 عصر توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

سلام.

غدیر امسال هم اومد و رفت...
غدیری که در سالیانی دور(!!!) به میمنتش، آغاز زندگی مشترکمون رو به عیدی که پیامبر-صلی الله علیه و آله- از اون به عنوان بزرگ ترین عید مسلمین یاد کردند، وصل کردیم تا حضرت علی-علیه السلام- حامی زندگی مون باشن؛ ان شاءالله.

 

اما امسال؛برکت جشن غدیری که با مداحی یک محب واقعی حضرت-علیه السلام- که عشق به حضرت علی -علیه السلام- و شادمانی عید در تمام وجودشون نمایان بود و این شادمانی رو در دیگران هم به ظهور آوردند، با پیمان عقد اخوتی که بین حاضرین بسته شد، چند برابر بود. چون بنده سعادت اخوی شدن با یکی از اولاد پیامبر-صلی الله علیه و آله- و باجناق عزیز (!!!) که به اصرار، خودش رو قالب کرد(!!!) داشتم. بعد از جشن هم که به سید (که ایشون هم به نوعی باجناق اند!) گیر دادیم برای عیدی و شیرینی و ... . و بالاخره هم گرفتیم!

دعا کنید بتونیم همدیگر رو در بندگی حق و نوکری بیشتر در محضر حضرتش-ارواحنا فداه- یاری کنیم. 
***

از همه ی خوانندگان وقایع اتفاقیه ی این ملک کبیر، استدعا دارد این بنده ی حقیر –امیرکبیر- را به جهت غیبت طولانی در این روزها که سخت درگیر مسائل کم و بیش ناخواسته گشته، عفو نموده و به دیده ی اغماض درنگرند!


نوشته شده در چهارشنبه 86/10/12ساعت 9:47 عصر توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

پدر عزیز حاج خانم، سبکبارانه از میانمان رفت...
چیزی نمی توان گفت...
خداوند روح بزرگش را غریق رحمت واسعه ی خویش فرماید.
فاتحه ای نثار روح آرامش می کنیم.

 شمع وجود مهربانش خاموش شد عاقبت...


نوشته شده در دوشنبه 86/8/28ساعت 4:28 عصر توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

در شب 19 رمضان که قرآن ناطق را سر می شکافند، ما قرآن را بر سر پُرمعصیتمان می نهیم و "بعَلیٍّ" می خوانیم.

در شب 21 رمضان، که قرآن ناطق دار فانی را وداع می گوید، باز هم ما قرآن را بر سرهایمان می نهیم و "بعَلیٍّ" می گوییم.

و بالاخره در شب 23 ماه مبارک، که متعلق به حجت الله حاضر است، باز قرآن بر سر، بالحُجَّه سر می دهیم...
***
پژوهش گری می گفت: وقتی بر قطرات آب دعا یا قرآن خوانده شود، بلورهای آب به زیباترین شکل خود مبدل می شوند.
***
در این شب های پر قدر، که مناجات می کنیم و قرآن بر سرهامان می نهیم، هرچند مملو از زشتی باشیم، اما باز بلورهای آبی که بدنمان را پر کرده اند،  زلال و زیبا خواهند شد و می توان آن لحظات را به زیباترین لحظات تبدیل کرد. قدر بدانیم و از دست ندهیم... .
التماس دعا.

***

پی نوشت:

این روزها حال و هواش فقط به درد نوشتن همین چیزها می خوره. نمی خواستم فقط مذهبی بنویسم؛ اما نشد!!!


نوشته شده در چهارشنبه 86/7/11ساعت 11:41 عصر توسط امیرکبیر نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak