سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















وقایع اتفاقیه!!!

بعد از مدت ها سلام!

امشب به استقبال حاجی ای رفته بودیم.
طبق معمول بازگشت حجاج، در شلوغی های فرودگاه مدت زیادی منتظر شدیم؛ و انتظار هم که همیشه و از هر نوعش، سخت!

اما این بار در هیاهوی ورود حجاج، حسابی هوایی شدم. به یاد پست های حج سید بزرگوار حاج آقا واحدی افتادم که چه ساده و زیبا با حال و هوایی از همین جنس نگاشته شده و دل ها را می برد به همین وادی... .

کی باشد که ما نیز...

چون حاجیه خانمِ ما به اجبار، به تنهایی و بدون همسر به همراه کاروان طلاب راهی شده بود، در تمام مدتی که به همراه دیگران از جمله همسر ایشون منتظر بودیم، در این فکر بودم که هرچند تشنه ی این سفرم، اما به هیچ وجه حاضر نیستم بدون امیرکبیر عزیز به اون دیار برم.

نمی دونم این نگاه و این حرف خوبه یا بد؟!؟ اما به هر حال، بنده این سفر رو فقط با او می خوام و دعا می کنم که در همین صورت این موهبت نصیبمون بشه. ان شاءالله.

***

پی نوشت:
- خیلی سخته که آدم کوهی از حرف توی دلش باشه اما نتونه بیان کنه. الان حال من همون جوریه!
- دعایمان کنید که امیرکبیر و بانو را پیش آمدی حادث گشته که جز دعای مقربان راهی ندارد.
- نیت کرده ایم که عازم حج فقرا شویم و به پابوس امام الرئوف مشرف شویم. دعا کنید بطلبند.


نوشته شده در جمعه 88/1/28ساعت 12:10 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak