وقایع اتفاقیه!!!
خیلی عجیبه که حسرت بعضی چیزهای به ظاهر کم ارزش تا مدت ها در دلت می مونه. این حکایت این روزهای تابستانی بنده است با دیدن هر روزه ی درخت های توت! در خیابان منتهی به منزل ما، تقریبن از هر سه درخت، یک درخت توت هست البته اغلب سفید و بعضی هم سیاه. در فصل بهار که توت های درشت و پرآب حسابی چشمک می زدند، هر روز ظهر که از محل کار برمی گشتم و هوس چیدن یک دونه توت می کردم؛ بالاخره عابر پیاده ای یا ماشینی یا ... در خیابان بود و فکر کردن به این که اون ها با دیدن یک خانوم چادری در حال چیدن و خوردن توت، چه فکری می کنن؛ اجازه نمی داد که این کار رو انجام بدم. اما این روزها که هیچ کس توی ساعت برگشت بنده از اون خیابون عبور نمی کنه، توت های خشکیده ی بالای درخت، حسرت نخوردنشان را بر دلم می گذارند!
پ.ن: -خب معلومه که خریدن و خوردن توت خریدنی، هیچ تشابهی با لذت چیدن و خوردن توت از درخت نداره! - وبلاگ شازده مون هم به روز شده!
Design By : Pichak |