وقایع اتفاقیه!!!
سلام. مدتی بود که می خواستم از حال و هوای بی نظیر شهری که در اون ساکنیم در این ایام بگم اما فرصت نشده تا حالا. تعدادی عکس رو هم مدت زیادیه آپلود کردم اما... . به هر حال این عکس های اردی بهشت ماه بی نظیر و دیدنی این شهره. هرچند به علت دیال آپ بودن، نشد که تعداد بیشتری عکس بذارم. فقط جای همه خالی بود در این ایام. به خصوص امسال که رحمت های خداوندی هم خیلی خوب در این ماه، نثارمون شد و شهر رو از همیشه زیباتر کرد. بنده که فکر می کنم اگه در هر شهر دیگه زندگی می کردم، حتمن هر سال اردی بهشت ماه به شیراز سفر می کردم. از دست ندین. حداقل یک بار اردی بهشت این جا رو تجربه کنین. نمی دونم برای شما هم اتفاق افتاده که خیلی وقت ها اوضاع اون طوری که فکر می کردین و انتظار داشتین پیش نرفته و کاملن برعکس شده و شما حکمتشو نفهمیدین و ناراحت هم شدین و یه وقتایی هم خدای نکرده ناشکری نفهمیده و ناخواسته... حدود یک سال پیش کارشناس کامپیوتر اداره ی ما مرخصی بدون حقوق برای 2 سال گرفت و طبق قوانین یک نفر دیگه رو به صورت قرارداد موقت به جای اون به کار گرفتن. خب نفس این مدل قراردادها تا بازگشت به کار اون شخصیه که در مرخصی هست؛ اما از قضا این همکار جدید بسیار فعال و از نظر علمی خیلی باسواد بود و سیستم های اداره ی ما رو به کل تغییر داد و ... . همه ی اوضاع بر وفق مراد بود تا این که همکار سابق یک مرتبه تصمیمش عوض شد و قبل از 1 سال برگشتن. اما چون اون همکار جدید، بسیار کاری بود و همه بیش از حد ازش راضی بودن، در تلاش بودن که بتونن ایشون رو به نحوی در سازمان نگه دارن. به هر حال خرد جمعی به این قرار گرفت که با تبدیل مدل قرارداد این بنده خدا ایشون در شغلی با رده ی پایین تر فعلن در سازمان مشغول بشن. خب چون هم مدل قرارداد و هم رده ی شغلی تغییر کرده بود حقوق این بنده خدا حدود 100 هزار تومن کم می شد و بالاجبار باید در یک رده ی پایین تر و غیرتخصصی ش مشغول می شد، خیلی ناراحت بود. هرچند راضی... اما امروز یک دستورالعمل مبنی بر این احتمال که قراره همکارانی رو که با این مدل قرارداد اخیر در سازمان مشغولن، به زودی تبدیل به نیمه رسمی کنن، بهمون رسید. خیلی جالب بود که اگر این اتفاقات نمی افتاد و قرارداد این همکارمون به مدل جدید عوض نمی شد، حالا شامل این دستورالعمل نمی شد. برای همه مون از این مدل اتفاقات زیاد افتاده، و شاید گاهی به ناشکری هم افتادیم اما بعدها حکمتش رو فهمیدیم؛ زود یا دیر. گرچه ممکنه گاهی هم حکمتش رو بالاخره نفهمیم؛ و قرار هم نبوده که ما حتمن همه رو بفهمیم. و چه خوب گفته که: رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطرخواه اوست
اوباما! پزشکان مخصوصت را تغییر بده که بس ناپخته اند! این را می توان از حرف ها و هذیان های این چند روزه ات دانست. راستی در ایران، پس از این سخنان تو، که نشان دهنده ی اوج بیماری ات بود؛ به دعوت دوستان وبلاگی، نهضت کمک به تو راه افتاده. همه در پی یافتن و روشن کردن ابعاد مختلف بیماری مزمن تو هستند که به پزشکان کاخ سفید در تشخیص کمک کنند تا دیگر نسخه های تکراری به دست تو ندهند که افاقه نخواهد نمود. اما پیشنهادم این است که برای خود طبیب دیگری اختیار کنی که حداقل یک قلم از داروهایش با گذشته متفاوت باشد! تا دیگر این همه آدم را نگران حال خودت نکنی. خب دیگر برو بخواب! وقت خوابت رسیده! *** پی نوشت: - با این که اصلن فرصت نداشتم اما وقتی در وبلاگ دوست گرامی از نهضت وبلاگی مطلع شدم، تصمیم به نوشتن گرفتم. و البته در حد بضاعتمان و نه در حد عصبانیتمان! - کاریکاتورهای وبلاگ همان دوست عزیز هم دیدنی ست. از دست ندهید. سلام. مدتیه که دوستان عزیزی از این وبلاگ بازدید می کنن و با نظراتشون هم دلگرمی و انرژی بیشتری می دن و هم ما رو شرمنده ی خودشون می کنن. به هر حال به دوستان مجازی ما اضافه شدند و حقی به گردن ما افزوده شده. امیدوارم بتونم از عهده ی این حق بربیام و مدیون این دوستان نادیده چشم نشم. اما خب اضافه شدن چند بازدید کننده ی جدید به این وبلاگ، توقعاتی رو هم از اون طرف ایجاد می کنه. مثل این که بنده هم به رسم ادب و هم به رسم دوستی باید از وبلاگ های این عزیزان بازدید کنم و برای اطلاع اون ها از خوندن مطالب خوبشون کامنتی هم بذارم. یا مثلن این که این بزرگواران از سر لطف، تذکر می دن که خب یه چیزی بنویس دیگه! به همین علت لازم دیدم نکاتی رو بگم که خدای ناکرده کسی از بنده دلگیر نشه. اول این که این وبلاگ، از روز تاسیس، دو نفره بوده و قرار بنده و جناب امیرکبیر بر این بود که یکی در میان، این جا رو به روز کنیم. دلمون می خواست حداقل ماهی دو بار به روز بشیم. کار سختی هم نبود. اوایل هم بد نبود و آمارمون بالاتر از 2 پست در هر ماه بود؛ اما کم کم جناب امیر مشغله هاشون زیاد شد و فرصتی برای نوشتن نداشتن. بالطبع، بنده هم که از اول با شور و شوق داشتن یک وبلاگ دو نفره شروع کرده بودم، دل و دماغی برام نموند و کمی بی انگیزه شدم و اگر نبود که از نیمه رها کردن کاری به شدت بیزارم، این جا رو رها می کردم. اما خب چون شروع کرده بودیم، نمی شد ادامه نداد و همینه که حالا تعداد نوشته های بنده بیش از 3 برابر نوشته های جناب امیرکبیره. دوم این که بنده به جهت شاغل بودنم ترجیح می دم زمانی رو که به خونه میام، همراه همسرم باشم. این خصوصیت البته بحمدلله در هر دوی ما هست و کمتر پیش میاد که برای ساعات با هم بودنمون، برنامه ی جداگانه ای داشته باشیم. به همین علت ساعات منزل هم به کارهایی می گذره که هر دومون با هم باشیم. بنابراین ساعاتی که بنده می تونم در کل به نت اختصاص بدم، خیلی محدوده و دلیل مهم دیگه ی بنده برای دیر به روز کردن و یا ننوشتن کامنت در وبلاگ عزیزان، همینه. به هر حال از آشنایی با دوستان جدید و مذهبی ام خیلی خوشحالم و امیدوارم این دوستی فعلن در نت و ان شاءالله در آینده ی نزدیک در فضای حقیقی تداوم داشته باشه تا بتونم از نظرات ارزشمند این بزرگواران استفاده کنم. همین! *** پی نوشت: - به فرزندانی که از تاریخ ... تا ... به دنیا بیان و اسمشون خاطره باشه، هدیه می دن!!!! به نظر شما دردناک نیست؟ به کجا چنین شتابان...؟؟؟
این دو تصویر مربوط به یک صبح زیبای اردی بهشتی در محل کار بنده است که 3 درخت توت، این گونه خودنمایی کرده اند! توت های سفید و قرمز.
این هم تصویری از آسمان زیبای اردی بهشتی از سقف یکی از اتاق های کاخ اردشیر بابکان در نزدیکی شیراز.
این هم بوته ای از گل های رز که در اردی بهشت سرشار از گل می شوند و در سرتاسر شهر خودنمایی می کنند.
این هم یک مدل دیگه از رزهای زیبای این فصل. به نظرم میاد که حالت مخمل گونه ی گلبرگ ها به خوبی مشخصه.
این هم یک درخت با گل های جالب که بین ما به گل "شیشه شور" مشهور شده!!
پیداست که دوباره بیماری مزمن ات که معمولن تو را به تب بالای 40 درجه می کشاند، دوباره عود کرده و اطبای اطرافت یا بی خبرند و یا از معالجه ی آن عاجز.
و البته این را دیگر همه ی دنیا دانسته اند و ما در عجبیم که چگونه اطبای عزیز کاخ سفید این مرض را هنوز علاج ننموده اند.
به تو حق می دهیم که با این مرض مزمن، هر از گاهی در حالت عود، جملاتی شبیه جملات این روزهایت بگویی. بر دیوانه حرجی نیست. ما به همین حساب می نهیم و به یقین دیگران نیز! همه دیگر از جنونت آگاهند و در این میان تنها کاریکاتوریست ها قلم به دست منتظر نطقی از سوی تو هستند تا سوژه ی جدیدشان بشود. بد نیست! لااقل این قشر عزیز به مدد جنون تو و عود بیماری ات، هیچ وقت بدون سوژه نمی مانند.
Design By : Pichak |